قرآن كريم معجزه جاويدان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است . خداوند بارها از مشركان و هر آنكه به پيامبرى رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله باور ندارد خواسته است كه حداقل سورهاى همانند قرآن بياورند اما تاكنون كسى به اين دعوت پاسخ درخور نداده است .
باورمندان به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در عين حال كه همگى بر معجزه بودن اين كتاب آسمانى پاى مىفشارند، در وجوه اعجاز آن، نظريههاى گوناگونى ارائه كردهاند .
مقاله حاضر به بيان اعجاز ادبى قرآن كريم پرداخته است . نويسنده بر آن است كه قرآن هم از نظر لفظ و هم از نظر معنا و هم از نظر هماهنگى لفظ با معنا داراى اعجاز است . وى معتقد است كه قرآن در سه حوزه «تكواژهها» ، «تركيبهاى نحوى» و «تركيبهاى بلاغى» داراى گزينشى بىبديل است و براى هر يك نمونههايى ارائه كرده است .
اعجاز، وجوه اعجاز قرآن، اعجاز ادبى، بلاغت .
قرآن كريم آيت عظماى خداوند سبحان است كه در هر يك از سه حوزه لفظ، معنى و هماهنگى لفظ با معنى، حجت قاطع الهى براى اثبات خدايى بودن پيام خويش است . به سخن ديگر، در حوزه اعجاز ادبى و بلاغى، اين تنها لفظ قرآن نيست كه آيت الهى است; بلكه همراهشدن اعجاز در معنى و هماهنگى لفظ با معنى، قرآن را بر قله كمال بلاغت نشانده است .
حوزه اعجاز در لفظ بدون اعتنا به حق و باطل بودن معنى، در آياتى چند مورد تاكيد قرار گرفته است:
نمونه اول: كفار ادعا مىكردند كه پيامبر اسلام آيات قرآن را از آهنگرى رومى كه ساكن مكه است، فراگرفته است . آنان در برابر اين ادعا چنين پاسخ مىشنوند:
«لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين; زبان كسى كه به غلط به او اشاره مىكنند، غير عربى (و گنگ) استحال آنكه اين (قرآن)، زبان بليغ بسيار روشنى مىباشد .» (نحل: 103) بر فرض كه پيامبر صلى الله عليه و آله معانى آيات را از شخصى رومى كه عجمى است و عربى را به خوبى نمىداند گرفته باشد; در اين صورت بلاغت كلامش را از چه كسى اخذ نموده است!
اين آيه بر اين نكته تاكيد مىكند كه قرآن كريم در گزينش و چينش الفاظش، آيت الهى مىباشد; اگر چه كفار ادعا كنند كه در محتوا فاقد اعجاز است و مطالبش امورى معمولى و پيش پا افتاده و بشرى مىباشد .
نمونه دوم: در سوره هود، خداوند در مقابل اين ادعاى كفار كه قرآن دروغهايى ساخته و پرداخته پيامبر است، به پيامبرش تذكر مىدهد كه آنان را به تحدى بخواند تا اگر راست مىگويند، همانند اين قرآن، كلامى مشحون از اباطيل ارائه دهند و هر كه را كه مىتوانند در مقابل خدا به خدمت گيرند:
«ام يقولون افتريه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين. فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله و ان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون; آيا مىگويند (پيامبر) آنرا بافته استبگو پس ده سوره همانند قرآن كه بافتهشده باشد بياوريد و هر كه را از غير خدا در توان داريد بخوانيد، اگر راستگو مىباشيد. پس اگر شما را اجابت ننمودند، بدانيد كه آن (قرآن) تنها به سبب علم خدا نازل شده است و اينكه هيچ معبودى جز او نيست; پس آيا شما تسليم (حق) مىباشيد؟ » (هود: 13 و 14)
در موارد بسيارى بر خدايى بودن معانى قرآن تاكيد شده است; مانند:
- «و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون الله ولكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل الكتاب لاريب فيه من رب العالمين; و امكان ندارد كه اين قرآن، دروغى بافتهشده از جانب غير خدا باشد; بلكه بسيار تصديقكننده چيزى است كه در برابرش مىباشد و تفصيل كتاب آسمانى است كه هيچ ترديدى در آن نيست و از جانب پروردگار عالميان مىباشد .» (يونس: 37) - «بل كذبوا بمالم يحيطوا بعلمه . . . ; بلكه تكذيب نمودند آنچه را كه به علمش احاطه نداشتند . . .» (يونس: 39) - «لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى ولكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شىء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون; ممكن نيست كه (قرآن) سخنى بافتهشده باشد; بلكه تصديق كننده چيزى است كه در برابرش مىباشد و تفصيل هر چيزى است و هدايت و رحمتى ستبراى قومى كه ايمان مىآورند .» (يوسف: 111) - «نحن نقص عليك احسن القصص بما او حينا اليك هذا القرآن و ان كنت من قبله لمن الغافلين; ما زيباترين داستانها را با اين قرآن كه به سوى تو وحى كرديم، بازگو مىكنيم; اگر چه پيش از آن از زمره بىخبران بودى .» (يوسف: 3) - «تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا فاصبر ان العاقبة للمتقين; آن، از اخبار غيب است كه به سوى تو وحى مىنماييم; نه تو و نه قومت آن را پيش از اين نمىدانستى; پس شكيبا باش; چرا كه عاقبت از آن پرهيزكاران است .» (هود: 49) - «قل انزله الذى يعلم السر فى السموات و الارض . . . ; بگو آن را كسى فرو فرستاد كه هر رازى در آسمانها و زمين را مىداند . . .» (فرقان: 6) - «و انزل الله عليك الكتاب والحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما; و خداوند بر تو كتاب و حكمت را فرو فرستاد و به تو چيزى را ياد داد كه نمىدانستى و فضل خدا بر تو بسيار بزرگ است .» (نساء: 113) اين آيات و آيات فراوان ديگرى بروشنى بر خدايى بودن مفاهيم قرآنى دلالت دارد .
از جمله تنبهات در اين بحث، معجزات علمى قرآن و پيشگويىهاى قرآن مىباشد كه نمونههاى فراوانى دارد .
اين حوزه نظر به موسيقى آيات دارد كه در طول مفاهيم ملكوتى قرآن، زبان بينالمللى قرآن مىباشد و هر مخاطبى را از هر زبانى تحت تاثير موسيقى كلام خويش قرار مىدهد اگر چه مخاطب معانى آيات را نداند و چه بسيار رخ داده است كه بسيارى، از اين دريچه جذب قرآن گشته، بدان ايمان آوردهاند . (1)
از جمله اين افراد، پرفسور آربرى انگليسى است كه از موسيقى ملكوتى قرآن سختبه شگفت آمده است و از رهگذر اين تاثير عميق سعى نموده است كه در ترجمه قرآن، نواى قرآنى را نمودار سازد و قرآن را آهنگين ترجمه نمايد . وى مىگويد:
«در اين كوشش كه من براى بهبود كار گذشتگانم انجام دادهام و براى تهيه چيزى كه شايد يك انعكاس، ولو بسيار ضعيف، از متن به حد اعلى بليغ قرآن پذيرفته شود، زحمتها كشيدم تا اوزان (ريتمهاى) بسيار متنوع و تودرتويش را كه گذشته از خود موضوع، ادعاى غير قابل انكار قرآن را داير بر اينكه برتر از بزرگترين اثرهاى ادبى نوع بشرى است تاييد مىكند، فراگيرم، اين سيماى بسيار مشخص و به قول پيكتال در ترجمه قرآنش: «آن سمفونى غير قابل تقليد كه تنها اصواتش انسان را به گريه و جذيه مىكشاند» ، تقريبا به طور كلى مورد غفلت مترجمان گذشته قرار گرفته است; بنابراين تعجبآور نيست كه آنچه را آنها به عمل آوردهاند به راستى در مقابل اصل بس شكوهمندانهاش، سست و بىروح بيابيم; زيرا كه قرآن نه نثر است و نه نظم; بلكه تافتهاى استبىهمتا از هردو . من برگردان خود را «تعبير» نام نهادهام و اين اعتقاد راسخ را پذيرفتهام كه قرآن غير قابل ترجمه است، . . . اين كار (ترجمه) بسادگى صورت نگرفت; خصوصا زمانى كه به پايان آن نزديك مىشدم، سخت در پريشانى به سر مىبردم; ليكن در اوقات پريشانى، قرآن، نويسنده را چنان آرامشى مىبخشيد و وى را چنان حفظ مىكرد كه براى هميشه رهين منتش گرديد» (2)
خلاصه كنيم كه درك اعجاز لفظى قرآن، كه از مصاديق اعجاز ادبى و بلاغى مىباشد، تخصصى است; ولى اعجاز در حوزه معنى و هماهنگى لفظ با معنى امرى عمومى است و منحصر به متخصصان نمىباشد و اين سه حوزه را تنظيمى الهى است كه آيه ترتيل و جمع، اجمالا بدان تذكر مىدهد:
- «و رتلناه ترتيلا» ; و ما آن را به نحو عجيب و بسيار زيبا و با هدفى استوار تنظيم نمودهايم .» (فرقان: 32) - «ان علينا جمعه و قرآنه. فاذا قراناه فاتبع قرآنه. ثم ان علينا بيانه; براستى جمع و قرائت قرآن بر عهده ماست. پس هرگاه آن را خوانديم قرائتش را تبعيت كن. سپس براستى توضيحش (نيز) بر ماست .» (قيامت: 17- 19) بر خلاف مشهور كه «ترتيل» را به معنى «اداء الحروف و حفظ الوقوف» گرفتهاند، «ترتيل» به معنى «تنظيم بسيار زيباى مبتنى بر هدف و اساسى استوار» (3) مىباشد كه اين تنظيم، در قرآن، سه حوزه لفظ، معنى و هماهنگى لفظ با معنى را افاده مىكند .
روشن شد كه قرآن در سه بعد «لفظ» ، «معنى» و «هماهنگى لفظ با معنى» همراه با اعجاز است . در اينجا به ذكر مواردى از اعجاز بلاغى قرآن مىپردازيم . اهم موارد اين نوع اعجاز عبارتند از:
1- گزينش احسن در لغات و بىبديل بودن آن (افصح در لغتبا توجه به مقاصد كلام) ;
2- انتخاب بهترين تركيب نحوى با توجه به سياق كلام;
3- گزينش بهترين تركيب بلاغى با توجه به مقتضاى مجلس و مخاطب و غرض گوينده .
اين بدان معنى است كه تغيير و تبديل در هر يك از موارد سهگانه لغات، تركيب نحوى و تركيب بلاغى، در فصاحت و بلاغت كلام خلل وارد نموده، آن را از قله كمال به زير خواهد كشاند . پس مقتضاى اعجاز ادبى و بلاغى قرآن، عدم وجود مترادف در لغات و تركيبات نحوى و بلاغى مىباشد; مترادفى كه بتواند بديل شايستهاى در لفظ و معنى و هماهنگى لفظ بامعنىباشد .
بلى، با صرفنظر از جنبه اعجاز مىتوان براى واژهها، تركيبات نحوى و بلاغى معادلهايى مطرح نمود كه در اين صورت، ديگر سخن از قرآن خدا با كمال اعجاز ادبىاش نخواهد بود .
حكمت الهى و تجلى تمام عيار آن در قرآن كريم و قسم ياد نمودن خداوند به اين ويژگى قرآن نيز بىبديل بودن واژهها، تركيبات نحوى و بلاغى را به دنبال دارد; چرا كه هر سخن جايى و هر نكته مكانى دارد:
«يس. والقرآن الحكيم. انك لمن المرسلين; يس. قسم به قرآن با حكمت. كه تو از فرستادهشدگانى .» (يس: 1- 3) از اين روست كه وقتى سخن از معيارهاى سنجش ميزان فصاحت و بلاغت كلام مىرود، ويژگيهاى لغوى، تركيبات نحوى و بلاغى از حيث لفظ و معنى و هماهنگى لفظ با معنى با توجه به مقتضاى مخاطب و غرض گوينده، مورد توجه قرار مىگيرد و اهل فن نيز بر اساس اين معيارها به نقد و بررسى و ارزيابى دقيق و جزئى كلام مىپردازند و ارزش بلاغى كلام را با توجه به ميزان مراعات نكات فوق مىسنجد . (4)
دعوت به تفكر و تعقل، خصوصا تدبر در قرآن كه كاوش در ژرفا توام با دقت و عمقنگرى را با خود دارد، گوياى دقت و ظرافت تمامعيار در گزينش و به كارگيرى واژهها در تركيبات و گزينش بهترين تركيب نحوى و بلاغى آيات مىباشد، گزينهاى كه بديل نمىپذيرد و جانشينى ندارد; پس اعجاز قرآن و حكيم بودن آن به همراه دعوت به تفكر و تعقل و تدبر در قرآن سه نكته اساسى در ويژگى بى بديلبودن لفظ و تركيب نحوى و بلاغى آن مىباشد و اين نكات، تلاش مستمر و بىوقفه جهت كشف خصوصيات كلامى قرآن در سه حوزه مذكور را ايجاب مىكند و نبايد براى فهم كلام الله، تسامح جارى در فهم كلام بشرى را اعمال نمود كه اين موجب از دست رفتن نكات فراوان و عدم درك صحيح و غرض متعالى قرآن خواهد شد .
از طرفى درك خصوصيات كلام و تمييزش از تعبيرات مشابه، كار آسانى نيست و نياز به اعمال دقتنظر و سعى فراوان مبتنى بر محوريت نگرش قرآن به قرآن دارد; از اين رو، همواره بايد از تكلف در ادعاى خصوصيت كلام بدون مستند لغوى، نحوى، بلاغى و قرآنى و حديثى اجتناب نمود; چرا كه خصوصيتتراشى متكلفانه، همچون رويه متسامحانه، هر دو از صراط مستقيم فهم معانى و مقاصد قرآن به دور است و افراط و تفريط در فهم صحيح قرآن بهشمار مىرود .
خلاصه كلام آنكه متن آيات از نظر لغت و تركيب نحوى و تركيب بلاغى بىبديل بوده، موارد بظاهر مشابه و مترادف، هر يك خصوصياتى را افاده مىكنند كه بايد با تحقيق و تتبع علمى آنها را كشف و استخراج نمود . اين تتبعات در سه محور ذيل مطرح مىباشند:
الف . گزينش مفردات;
ب . گزينش تركيب نحوى;
ج . گزينش تركيب بلاغى .
اينك به ذكر مثالهايى براى اين موارد سهگانه مىپردازيم:
در قصه معراج رفتن حضرت موسى (ع) تعبير «آنس» و «آنست» ، بجاى «راى يا ابصر» و «رايت و يا ابصرت» به كار رفته است:
«اذ رآ نارا فقال لاهله امكثوا انى آنست نارا» (طه: 10) «اذ قال موسى لاهله انى آنست نارا» (نمل: 7) «فلما قضى موسى الاجل و سار باهله آنس من جانب الطورنارا; قال لاهله امكثوا انى آنست نارا» (قصص: 29) نكته بلاغى اين كاربرد، اشاره به احساس انس شديد وجودى حضرت با آتش مورد نظر مىباشد و تعبير مؤكد «انى» نيز بيانگر عجيب بودن و شخصى بودن اين رؤيت است كه گويا براى اهلش قابل مشاهده نبوده و اين آتش به نحو عجيبى وجود موسى را سرشار از عشق و محبت و انس كرده است . اين آتش مادى نيست; بلكه آتشى ملكوتى است كه با قلب موسى مرتبط است و گويا آتش عشق به خدا و مقام ربوبى مىباشد .
براى ملكوتى بودن اين آتش همين گواه بس كه درخت را احاطه كرده، ليكن آن را نمىسوزاند:
- «فلما جاءها نودى ان بورك من فى النار و من حولها و سبحان الله رب العالمين» (نحل: 8) «فلما اتيها نودى من شاطى الواد الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة . . .» (قصص: 30) كاربردهاى ديگر اين واژه در قرآن نيز مؤكد وجود معناى «انس» در همه آنها مىباشد:
- «فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم» (نساء: 6) - «لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها» (نور: 27) در مفردات راغب نيز بر اين معنى تاكيد مىشود:
«فان آنستم . . .: اى ابصرتم انسا و قوله «حتى تستانسوا» اى تجدوا ايناسا .» (5)
در قصه دادگاه همسر عزيز مصر، تعبير «الآن حصحص الحق» (يوسف: 52) بجاى «ظهر الحق» و يا «بان الحق» و مانند آن آمده است . نوع مفسران بدون عنايتبه علت عدول قرآن از به كار بردن تعبيرات سهل و روان واژههاى «ظهر» و «بان» ، آن را صرفا به همان معانى گذشته و دال بر اعتراف او بر جرم و گناه خويش و تبرئه يوسف دانستهاند; (6) حال آنكه تعبير «الآن» گوياى آن است كه اين ظهور حق، سابقه ندارد و تازه همين اكنون اتفاق افتاده است; در صورتى كه پيش از اين، برائتيوسف از جانب اين خانم و همسرش و زنان ديگر، بلكه جميع اطرافيان، بارها مطرح شده بود و سخن تازهاى نبود:
- «يوسف اعرض عن هذا و استغفرى لذنبك انك كنت من الخاطئين» (يوسف: 29) - «و قلن حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم» (يوسف: 31) - «و لقد راودته عن نفسه فاستعصم . . .» (يوسف: 32) - «ثم بدا لهم من بعد ماراوا الآيات ليسجننه حتى حين» (يوسف: 35) با توجه به تعبيرات فوق، «الان حصحص الحق» از معناى ديگرى خبر مىدهد كه بايد بدان دستيافت:
اصل «حصحص» از ريشه ثلاثى «حص» به معنى آشكار شدن و به دست آوردن سهم و نصيب از راه جدا كردن و بريدن (7) مىباشد . كاربرد رباعى از ريشه ثلاثى، به جهت مبالغه و كثرت وقوع معنى ثلاثى است; (8) لذا معنى اين واژه، شدت ظهور حق از راه كثرت قطع و بريدن مىباشد . آهنگ «حصحص الحق» نيز صداى آرام و ممتد و مكرر برش حق را افاده مىكند; گويا حق بتدريج و آرام آرام، با كثرت برشها سعى در نماياندن خويش دارد تا بالاخره جلوهگر مىشود . اين كدام حقى است كه اين چنين ظهورى از آن براى اولين بار توسط اين زن اعلام مىشود؟ اين، همان حقيقت ديانت ابراهيمى و منطق ايمان است كه از سالها پيش، بارها توسط يوسف نبى بر اين زن عرضه شده و سعى در نفوذ در قلب اين زن داشت; ليكن هوس اين زن نسبتبه يوسف مانع از توفيق ظهور حقيقت ايمان در قلب او مىشد و اكنون حقيقت ايمان پس از سالها انتظار در پشت دريچه دل اين زن، بالاخره موانع را از سر راه خويش برمىدارد و خود را در عمق دل او جلوهگر مىكند و قلب همسر عزيز مصر را فتح مىنمايد و او را در زمره مؤمنان به دين الهى قرار مىدهد . (9) اين زن با حال شكسته و منقلبى از اين تحول درونى خبر مىدهد و آنگاه به برائتيوسف اعتراف مىنمايد; اعترافى كه توام با تذكراتى از نظارت و ربوبيت و غفران و رحمت الهى است و اين اعتراف، گواه توحيد جلوهگرشده در باور اين زن است: (10)
«قالت امراة العزيز الآن حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقين. ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب و ان الله لايهدى كيد الخائنين. و ما ابرئ نفسى ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى غفور رحيم; همسر عزيز گفت: اكنون حق با قطع پياپى آشكار شد . من از نفس او تقاضاى ارتباط داشتم و براستى او از راستگويان است. آن اعتراف به جهت اين است كه او بداند من غيابا به او خيانت نكردم و اينكه خداوند هرگز نقشه خائنين را به مقصد نمىرساند. و من خود را تبرئه نمىكنم; چرا كه نفس مسلما فرماندهنده به بدى است، مگر در آن موردى كه پروردگارم رحم كند; چرا كه پروردگارم بسيار آمرزنده بسيار رحمكننده است» .(يوسف: 51- 53) اين حركت و نفوذ در شئ و استقرار در آن، در كتاب العين و معجم مقائيس اللغة آمده است:
- «الحصحصة: الحركة فى الشئ حتى يستقر فيه و يتمكن منه . . .» (11)
«الحاء الصاد اصول ثلاثه: احدها النصيب و الآخر وضوح الشى و تملنه . . .» (12)
علاوه بر آن مفهوم «سرعت دويدن همراه با سختى» نيز در واژه «الحصاص» آمده است:
- «الحصاص: سرعة العدو فى شدة» (13)
همچنين «ظهور بعد از كتمان و توام با قهر و غلبه» و «حركتى همچون حركت فرد به زنجيركشيده شده» كه سختى در حركت و آرام آرام حركت كردن را افاده مىكند، در مفهوم «حصحص» اخذ است:
- «حصحص الحق اى وضح و ذلك بانكشاف ما يقهره; . . . حصه: قطع منه . . .» (14)
- «حصحص: بان بعد كتمانه; حصحص الرجل: مشى مشى المقيد . . .» (15)
- «يريدون ليطفؤوا نور الله . . .» (صف: 8)
- «يريدون ان يطفؤوا نورالله . . .» (توبه: 32) از نظر نحويين، تركيب دو آيه شريفه يكسان است; در اولى «ان» ناصبه مقدر است: (لان يطفؤوا) و در دومى لام در تقدير مىباشد (لان يطفؤوا) ; بنابراين تفاوتى نيست; حال آنكه با توجه به تفاوت تعبير در قرآن حكيم، بايد نكتهاى در تفاوت مقدرات موجود باشد .
در آيه سوره صف، «مفعول به» فعل محذوف است و «ليطفؤوا» ، «مفعول له» مىباشد; چرا كه فعل «يريد» با لام متعدى نمىشود; همچون: «يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر» و . . . ; بنابراين تقدير كلام چنين است: «يريدون (بكل احد كل شىء) ليطفؤوا نور الله . . .» (16)
اما در آيه توبه، «ان يطفؤوا» ، «مفعول به» مىباشد كه تاويل به مصدر مىرود: «يريدون اطفاء نور الله . . .» حذف مفعول به در آيه صف افاده عموم مىكند و بدين ترتيب اين معنا از آيه استفاده مىشود كه دشمنان دين، از انجام هر كارى كه نتيجهاش اطفاى نور خدا باشد نسبتبه هر كسى، ولو دوستان خود ابايى ندارند و بدان اقدام مىكنند; ليكن در آيه توبه، دشمنان مستقيما امور ضد دين و خلافى را انجام مىدهند كه هتك حرمت دين را نشان مىدهد; پس گروه اول منافقان هستند كه مستقيما جرات اعمال خلاف دين ندارند; بلكه در لباس دين، زيركانه و مخفيانه كارهايى انجام مىدهند كه نتيجهاش صدمه به دين خدا باشد و گروه دوم، كفار و مشركان خارج از دين مىباشند كه به جهت احساس قدرت، بىمهابا مستقيما دين را مورد هجوم قرار مىدهند .
با بررسى سياق قبل و بعد هر يك از دو آيه، اين معنى تاكيد مىشود . آيات قبل از آيه مذكور در سوره صف، ناظر به گفتگو و اعتراض موسى (ع) و عيسى بن مريم (ع) به بنىاسرائيل مدعى ديانت مىباشد كه چرا اين دو پيامبر خدا را اين قدر آزار و اذيت مىكنند . اينان در واقع همان منافقان مىباشند .
در سوره توبه، سخن از شرك و كفر اهل كتاب زمان پيامبر اسلام مىباشد كه خارج از دين اسلام مىباشند; حال آنكه سوره صف، از بنىاسرائيل در زمان حضرت موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام سخن مىگويد كه نفاق مىورزيدند و از پيامبرشان اطاعت نمىكردند .
به هر حال آيه صف به اقدامات منافقانه و آيه توبه به اقدامات دشمن علنى نظر دارد و تذكر مىدهد كه اينها دو شگرد دشمن با توجه به شرايط مختلف مىباشد و مقصد اصلى هر دو جريان، خاموش كردن نور خدا مىباشد .
- «و جاء رجل من اقصى المدينة يسعى» (قصص20)
- «و جاء من اقصى المدينة رجل يسعى» (يس: 20) در آيه اول، سخن از مردى است كه براى موسى خبر از جريان جلسه حكومتى آورده و او را از توطئه ترورش آگاه مىكند . در شرف صدور در اينجا جار و مجرور (من اقصى المدينة) صفت «رجل» مىباشد و گوياى آن است كه اين فرد، ساكن دورترين نقطه شهر است و چون از آنجا خبر آورده است، معلوم مىشود كه قصر حكومتى در «اقصى المدينة» قرار دارد و او فردى از ساكنان قصر مىباشد كه با موسى سر و سرى داشته، اخبار داخل كاخ را به او مىرساند، اين نشان مىدهد موسى عليه السلام نسبتبه ساكنان قصر، فعاليت اصلاحى داشته و عدهاى را با خود همراه كرده است; چنانكه بعدها نيز معلوم گشت كه همسر و وزير فرعون نيز جزء افراد موسى (ع) مىباشند (17) كه سابقا تقيه كرده، ايمانشان را پنهان مىكردند .
اما در آيه 20 سوره يس، جار و مجرور متعلق به فعل است و بر فاعل مقدم شده است و اين معنى، تاكيد بر اين نكته است كه فردى كه به حمايت از رسولان الهى برخاست، كسى بود كه با شتاب، راه درازى را جهت رسيدن به محل حضور رسولان طى كرده است و در اين راه صدمه زيادى خورده است، چنانكه در روايات نيز آمده است كه اين فرد يعنى «حبيب نجار» داراى نقصعضو بود (18) و طبيعى است كه پيمودن راهى دراز براى چنين فردى، آن هم پياده، نشانگر ديانت و استقامت فوقالعادهاش در راه خدا مىباشد .
با توضيحات فوق ملاحظه مىشود كه دو تعبير، در افاده معنى همانند يكديگر نمىباشند .
- «فاذا جاء وعد اوليهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد . . .» (اسراء: 5) در تفاسير، نوعا ميان تعبير «عبادا لنا» و «عبادنا» فرقى گذاشته نشده است; از اين رو بنا بر اينكه كاربرد مفهوم اضافى «عبادنا» در قرآن اعم از مؤمن و كافر مىباشد و در مواردى به عبوديت تكوينى اشاره مىكند، بنابراين در اين آيه نيز مانعى ندارد كه مصداق «عبادا لنا» افراد كافر و مشرك باشند و بر اين اساس است كه مفسران، مصداق آن را بختالنصر و لشكريان كافر و مشرك او معرفى كردهاند كه در سال 570 ق . م اورشليم را به محاصره درآورده، كشتار فراوانى از يهود به عمل آوردند و بقيه را به اسارت به بابل بردند .
بايد دانست كه اولا تركيب «عبادا لنا» موصوف و صفت مىباشد و نوعى اختصاص را براى ذات مقدس الهى مطرح مىنمايد، بنابراين مفهومى ارزشى است . «عبادا لنا» يعنى بندگانى كه تنها براى ما كار مىكنند و در خدمت راه ما هستند و اين معنى نمىتواند بر كفار و مشركين تطبيق شود .
ثانيا ساير تعبيرات وصفى مشابه نيز مفهومى ارزشى را افاده مىكنند:
- «لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملئكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم اليه جميعا» (نساء: 172)
- «ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله . . .» (آل عمران: 79) واضح است كه در آيه اول، بحث تشريعى مطرح مىباشد كه براى حضرت مسيح و ملائكه مقرب اثبات شده است; چرا كه عبوديت تكوينى، متعلق خواستيا عدم خواست كسى قرار نمىگيرد و تحت اختيار كسى نيست . از اين سياق معلوم مىشود حداقل معناى «عبدا لله» ، بنده مخلص مىباشد كه در راه بندگى، بر اخلاص در عبادت خداوند پاى مىفشرد و بدان متصف است . ادامه آيه شريفه نيز بوضوح شاهد ديگرى استبر اينكه مقصود، عبد در مقام عمل و اطاعت است، نه عبد در خلقت: «و من يستنكف عن عبادته . . .» (نساء: 172) و چنين تعبيرى اوساط مؤمنان را در بر نمىگيرد چه رسد به اينكه مصداقش فردى كافر و مشرك باشد .
در آيه دوم نيز بحثبندگى و سرسپردگى محض دينى مىباشد كه اين چنين سرسپردگىاى جايز نيستبه كسى جز معبود حقيقى نسبت داده شود; چرا كه وجود بندگى عرفى در زمان نزول، امرى عادى بوده، نهى از آن معنى ندارد و نسبتبندگى در خلقتبراى غير خدا نيز معقول نيست; لذا اين نهى، نهى تحريمى است كه بر امرى در حوزه اعتقادات و باورها تعلق دارد .
ثالثا صفت «لنا» به جاى «لله» و «لى» ، مقام عظمت الهى را افاده مىكند; يعنى اين بندگان مخلص با صلابت، جلوهگاه عظمت و شكوه و هيبت الهى مىباشند و اين نكته نيز تاكيدى بر موارد گذشته مىباشد كه اين رزمندگان سركوبكننده فتنه يهود، مؤمنانى عالىمقام و عظيمالقدر در پيشگاه الهى مىباشند كه صرفا اجراى اوامر الهى و كسب رضاى او وجهه همت آنان مىباشد و از ملامتگران باكى به خود راه نمىدهند . اين نكات، ذهن ما را به سوى آيه 54 سوره مائده مىكشاند كه اين چنين افرادى از مؤمنين را توصيف نموده است:
«فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه اذلة على المؤمنين و اعزة على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله ولايخافون لومة لائم . . . ; پس در آينده خداوند قومى را خواهد آورد كه آنان را دوست دارند و آنان نيزبه خدا عشق مىورزند; بر مؤمنان فروتن و خاشعند و بر كافران سرسخت و با صلابت; در راه خدا جهاد مىكنند و از ملامت هيچ ملامتكنندهاى باك ندارند . . .» بگذريم; كشف ويژگى ايمان براى تعبير «عبادا لنا» بطور كلى مسير آيه را از تفسيرى كه تاكنون براى آن مطرح شده، بيرون مىآورد و در بسترى ديگر كه نظر به آينده نزديك به عصر ما مىباشد، قرار مىدهد كه خود نويد بزرگى در جهتسركوبى يهود ستمگر و مسلط بر فلسطين مىباشد .
1) ر . ك: على كريمىجهرمى: نمونههايى از تاثير و نفوذ قرآن، دارالقرآنالكريم، قم، 1360ش .
2) آربرى: مقدمه تعبير قرآن، ترجمه محمدجواد سهلانى، نشر بعثت، صفحات 47، 48 و 51 .
3) براى توضيح تفصيلى ر . ك: ولىا . . . نقىپورفر: پژوهشى پيرامون تدبر در قرآن، انتشارات اسوه، قم، 1378، چاپ سوم، ص 283- 394 . سياق آيه ترتيل در سوره فرقان ترتيل لفظ و معنى، هر دو، را افاده مىكند و سياق سوره مزمل بر ترتيل معنى تاكيد دارد، از مجموعه روايات ترتيل نيز معلوم مىگردد كه ترتيل بر دو قسم است: لفظى و معنايى; ترتيل لفظى، رعايت مخارج حروف، قواعد تجويد، وقف و ابتدا، استمرار و پيوستگى در قرائت و پرهيز از شتاب در قرائت را دربر مىگيرد، لذا تعريف «اداءالحروف و حفظالوقوف» بخشى از ترتيل لفظى را حكايت مىكند نه تمام معنى ترتيل را، ر . ك: عبدعلى حويزى: تفسير نورالثقلين، اسماعيليان، قم، بىتا، ج 4، ص 15 و ج 5، ص446- 447 .
4) ر . ك: صادق رافعى: اعجاز قرآن، ترجمه عبدالحسين بن الدينى، بنياد قرآن، تهران، 1361ش، چاپ دوم، ص173 و نيز جلالالدين سيوطى: الاتقان فى علوم القرآن، داراحياءالعلوم، بيروت، 1407م، چاپ اول، ج 2، ص153- 156 (مقايسه ميان آيه قصاص و قول عرب .)
5) راغب اصفهانى: المفردات فى غريبالقرآن، دفتر نشر كتاب، 1404ق، باب «انس» .
6) ر . ك: تفاسير الميزان، نمونه، كشاف، تفسير كبير و . . . ذيل آيه 52 سوره يوسف .
7) ر . ك: فرهنگ لغات: العين، معجم مقائيس اللغة، المفردات فىغريبالقرآن، ذيل واژه «حص» .
8) صبحى صالح: دراسات فى فقه اللغة، نشر ادبالحوزه، قم، بىتا، ص 345 .
9) موحد بودن همسر عزيز مصر در رواياتى چند منعكس است: ر . ك: عبدعلى حويزى: پيشين، ج 2، ص471- 472 .
10) سياق توحيدى آيه، علامه طباطبايى را واداشته است كه قائل را يوسف (ع) بداند; به دليل آنكه اين سخنان را نمىتوان به فردى مشرك نسبت داد; ر . ك: الميزان، ج 12 ذيل آيه 53، سوره يوسف، غافل از آنكه وى قبلا مسلمان شده است و نيز اساسا يوسف عليه السلام در صحنه حضور ندارد تا چنين بگويد و به دلائل ديگر; ر . ك: ولىا . . . نقىپورفر: پيشين، ص 558- 562 .
11) خليلبن احمد فراهيدى: العين، ذيل واژه «حص» .
12) همان .
13) احمدبن فارس: معجم مقاييس اللغة، ذيل «حص» .
14) راغب اصفهانى: پيشين، ذيل «حص» .
15) المنجد، ذيل واژه «حص» .
16) از نكات بلاغى حذف، افاده عموم مىباشد .
17) ر . ك: قرآن كريم، تحريم: 1 و مؤمن: 28 .
18) عبدعلى حويزى: پيشين، سوره «يس» ، ذيل آيه 20 سوره يس .